شعر وادب فارسی



 
 

روزی سوداگری بغدادی از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان برد. باز روزی به بهلول بر خورد. این دفعه گفت بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول این دفعه گفت پیاز بخر و هندوانه

سوداگر این دفعه رفت و سرمایه خود را تمام پیاز خرید و هندوانه انبار نمود و پس از مدت کمی تمام پیاز و هندوانه های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوان نمود. فوری به سراغ بهلول رفت و به او گفت در اول که از تو م نموده، گفتی آهن بخر و پنبه، نفعی برده. ولی دفعه دوم این چه پیشنهادی بود کردی؟ 

تمام سرمایه من از بین رفت. بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول که مرا صدا زدی گفتی آقای شیخ بهلول و چون مرا شخص عاقلی خطاب نمودی من هم از روی عقل به تو دستور دادم . ولی دفعه دوم مرا بهلول دیوانه صدا زدی، من هم از روی دیوانگی به تو دستور دادم . مرد از گفته دوم خجل شد و مطلب را درک نمود


 

 

 

امتحان شفاهی

 

 

 

 

دوشنبه11/9/98

 

 

 

حفظ شعر +معنی شعر ونثر

 

 

امتحان شفاهی

 

 

 

سه شنبه 12/9/98

 

 

روانخوانی

 

امتحان کتبی

 

دوشنبه 18/9/98

تاریخ ادبیات +معنی لغات+ دانش زبانی وادبی+

خود ارزیابی

 

امتحان کتبی

 

سه شنبه 19/9/98

تمرینات وتوضیحات جزوه +فعالیت های نوشتاری


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Stephen زن و شبهات خلقت انسان در اسلام مجله حقوقی شهرداد بانک مقالات Bruno فاخته پرواز akhbar tecnolozh4 آگهی نما صفحه رسمی مهدی عبدی ( Mehdi Abdi ) آزادی